۲۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۱

بشکافت غم این جان جگرخواره ما را
یا رب، چه وبال آمده سیاره ما را

رفتند رفیقان دل صد پاره ببردند
کردند رها دامن صد پاره ما را

گر همره ایشان روی، ای باد، در آن راه
زنهار بجویی دل آواره ما را

شبها به دل از سوز جگر می کشدم آه
آه ار خبرستی بت عیاره ما را

روزی نکند یاد که شبهای جدایی
چون می گذرد عاشق بیچاره ما را

بوی جگر سوخته بگرفت همه کوی
آتش بزن این کلبه خونخواره ما را

دیدند سر شکم همه همسایه و گفتند
این سیل عجب گر نبرد خانه ما را

جز خسته و افگار نخواهد دل خسرو
خویی ست بدین بخت ستمگاره ما را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.