۲۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۲

باز خدنگ شوق زد عشق در آب و خاک ما
نطع حریف پاک شد دامن چشم پاک ما

هر طرفی و قصه ای، ورچه که پوشم آستین
پرده رازکی شود دامن چاک چاک ما

شاهد مست بی خبر خفته، چه دارد آگهی
تا همه شب چه می رود بر دل دردناک ما

گر کشتیم به تیغ کش، نه به نمودن رخت
زانکه نباشد این قدر مرتبه هلاک ما

جان و دلی ست در تنم، بذل سگان خویش کن
تا نبود به ملک تو زحمت اشتراک ما

ای که بکشتی از جفا خسرو مستمند را
پای وفا چه، ار گهی رنجه کنی به خاک ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.