۲۵۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۱

که ره نمود ندانم قبای تنگ ترا
که در کشید به بر سرو لاله رنگ ترا

چنین که چشم ترا خواب بسته می دارد
که باز دارد ازین خواب چشم شنگ ترا

نمی گذارد دنبال چشم تو سرمه
قوی به گوشه نهاده ست نام و ننگ ترا

خدنگ غمزه ازان دیده می کند روشن
کنون که دیده سپر ساختم خدنگ ترا

چه گویمت که دل تنگ تو کرا ماند
اگر تو خورده نگیری دهان تنگ ترا

کرشمه های تو از بس که هست نازآمیز
نه آشتی تو داند کسی، نه جنگ ترا

دل قویست مرا در غم و عجب سنگی
که طاقت آرد زخم دل چو سنگ ترا

ز من به پاسخ شیرین و تلخ جان می بر
که در من است اثر شکر و شرنگ ترا

به بوسه عذر چه گویی، تنم مگر چوبی ست
که راهوار کند چوب پای لنگ ترا

دو چشم خسرو ازین پس خیال آن خط سبز
کزین دو آینه نتوان زدود زنگ ترا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.