۲۵۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۷

بی روی تو خوش کردم من تلخی هجران را
با شربت دیدارت بدخو نکنم جان را

از بس که دل خلقی گم شد به زنخدانت
خون پر شود ار کاوند آن چاه زنخدان را

دی شانه زدی گیسو، افتاد بسی دلها
گرد آر دمی آخر دلهای پریشان را

در جیب وجود کس نگذاشته ای نقدی
یک لطف بکن زین پس مگشای گریبان را

تو می روی و دلها دنبال دوان هر سو
چون خلق که بشتابد نظاره سلطان را

بدبخت دلی دارم، دیوانه بت رویان
یا رب که مباد این دل هندو و مسلمان را

گویند که از خوبان بدنام شدی خسرو
چون دل نکند فرمان، خسرو چه کند آن را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.