۲۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۶

من زبهرت دوست دارم جان عشق اندیش را
کز سگان داغ او کردم دل درویش را

وقت را خوش دار بر روی بتان، چون رفتنی ست
یاد کن آخر فرامش کشتگان خویش را

عقل اگر گوید که عشق از سر بنه، معذور دار
دور کن از سر، ز هم عقل خیال اندیش را

جان فدای دوست کن، کم زان زن هندونه ای
کز وفای شوی در آتش بسوزد خویش را

درد گنج راحت است، ار مرده یابی طبع را
داغ عین مرهم است، ار پخته بینی ریش را

من دل و دیده نخواهم داشتن باری دریغ
تیر تا باقی بود ترکان کافر کیش را

خسروا، گر انگبین می خواهی از شکر لبان
اول اندر کام شیرین کن زبان خویش را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.