۲۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۱

ای از مژه تو رخنه در جانها
وی درد تو کیمیای درمانها

بادی که ز کوی تو همی آید
می جنبد و می برد ز ما جانها

تو جیب گشاده در خرامیدن
دست همه خلق در گریبانها

آن زیستنی که داشتی با من
میرم اگر آیدم به دل زانها

جز مهرگیا ز خاک برناید
جایی که زنم ز دیده بارانها

در بادیه فراق جان دادم
چون تشنه که مرد در بیابانها

خون ریز ز خسرو، ار میی ندهی
این کن، اگر نمی کنی آنها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.