۲۵۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۳

ای بی تو گلهای چمن شسته به خون رخسارها
خار است بی رخسار تو در دیده گلزارها

شد پوستم بر استخوان چون چنگ خشک و از فغان
رگها نگر اینک بر آن افتاده همچون تارها

تا آفتاب و روی مه دیدند آن زلف سیه
در کوی او رو همچو که مانده ست بر دیوارها

هر گه که چوگان بازد او، بازم به راهش سر چو گو
آری، مرا در عشق او باشد ازین سر کارها

تا چند چشم پر زنم در عشق خون بارم ز غم
آری، که از غم شسته ام من دست ازین خون بارها

پیکان که بودی در درون با تیر خود کردی برون
خرسندییی دارم کنون در را بدان زنگارها

از دیده اشک من روان، آن سرو دلجوی کسان
خسرو چو بلبل در فغان او همنشین با خارها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.