۲۹۵ بار خوانده شده

غزل شماره 15

عشق به یک سو فکند پرده چو از روی ذات
شد ز میان غیر ذات جمله فعل و صفات

هر من و مایی که هست می‌رود اندر میان
چون که به آخر رسید سلسله ممکنات

دست ز هستی بشوی تا شودت روی دوست
جلوه‌گر از شش جهت گرچه ندارد جهات

همرهی خضر کن در ظلمات فنا
ور نه به خود کی رسی بر سر آب حیات

هر که به لعل لبش خضر صفت پی برد
یافت حیات ابد رست ز رنج ممات

سر به ارادت بنه در قدم رهروی
کز سخن دلکشش حل شودت مشکلات

بعد چهل سال زهد وحدت پرهیزکار
ترک حرم کرد و گشت معتکف سومنات
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره 14
گوهر بعدی:غزل شماره 16
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.