۳۰۰ بار خوانده شده

غزل شماره 49

خیز و رو آور به معراج یقین
بی براق و رفرف و روح‌الامین

نیستی معراج مردان خداست
نیست معراج حقیقت غیر از این

سرنوشت عاشقان یکسر بلاست
عشق شد با درد و با محنت قرین

در حقیقت جمع آب و آتش است
لاف عشق و آگهی از کفر و دین

دست زن بر دامن دیوانگی
دور کن از خویش عقل دوربین

دیده خودبین خدابین کی شود
گفتمت رمزی برو خود را مبین

دل در آن چاه زنخدان پا نهاد
شد فلاطون محبت خم‌نشین

عاشق آن باشد که نشناسد ز هم
جنگ و صلح و لطف و قهر و مهر و کین

بی تو باشد عاشقان را صبح و شام
ناله جانسوز و آه آتشین
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره 48
گوهر بعدی:غزل شماره 50
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.