۲۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۸

مجو صبرم که جای آن نمانده ست
مران از در که پای آن نمانده ست

مبین در سجده های زرقم، ای بت
که این طاعت سزای آن نمانده ست

ببوسم پای بت را وان نیرزد
که در سینه صفای آن نمانده ست

دلی دارم که مانده ست از پی عشق
خرد جویی، برای آن نمانده ست

دلا، بگذار جان بدهم در این کوی
که هنگام دوای آن نمانده ست

خموش، ای پندگو، چون من نماندم
ز من بگذر که جای آن نمانده ست

کسان در باغ و من در گوشه غم
که خسرو را هوای آن نمانده ست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.