۲۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۵

دلم زو شب حدیث ناز می گفت
همی گفت آن حدیث و باز می گفت

نمی آمد مرا خواب از غم دوست
ز هجران سرگذشتی باز می گفت

خیال غمزه از پیکان دلدوز
پیام ترک تیرانداز می گفت

نهان می مردم و می زیستم باز
که جان با من سخن زان ناز می گفت

مرا می کشت یاد آن که روزی
به غمزه با من آن بت راز می گفت

خوش آن مرغی که می آمد از آن باغ
کبوتر را سلام باز می گفت

دل من مست بود و قصه دوست
گهی زانجام و گه ز آغاز می گفت

ز زلفش عقل می نالید با چشم
جفای دزد با غماز می گفت

چو چنگ غم زده در گریه خسرو
سرود عاشقان با ساز می گفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.