۲۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۸

بیا، ای دیده شهری به سویت
جهانی گم شده در جستجویت

بلا و فتنه کار افزای چشمت
جفا و کینه دست افزار خویت

که باشد آیینه آه و هزار آه
که در آغوش گیرد نقش رویت

مبادا بگسلد یک مویت، ارچه
جهان آویخت در یک تار مویت

کنم از آب دیده لب نمازی
چو پای هر سگی بوسم به کویت

بده دل گر توانی بی دلی را
که خواهد داد جان در آرزویت

نیم عاشق چو من از بیم مردن
نبینم سیر در روی نکویت

چو زنبور سیه گرد سر گل
بگردم بر سرت بیخود ز بویت

ز حیرت باز خسرو مانده بیهوش
خموشی بودی اندر گفت و گویت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.