۴۰۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۹

دریاب که جان خراب گشته ست
دل ز آتش غم کباب گشته ست

خون جگر آب شد ز عشقت
زهره نه که گویم آب گشته ست

پیش که گشایم این که زلفت
در گردن من طناب گشته ست

یک ره به من خراب کن گشت
دل بین که چسان خراب گشته ست

دانم که ز مهر عارض تست
اشکم که چو لعل ناب گشته ست

زلف تو سیه چراست ماناک
بسیار در آفتاب گشته ست

در کشتن خسرو آرزویت
بشتاب که بس شتاب گشته ست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.