۲۳۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۷

چشمت که میان خواب نازست
یا رب که چه شوخ و دلنوازست

هر لحظه ز نیش غمزه تو
صد رخنه به روزه و نمازست

خونها همه خورد، این چه شکل است؟
دلها همه برد، این چه نازست؟

محمود به خاک شد هنوزش
دل سوی کرشمه ایازست

شبها غم خود به شمع گویم
کو نیز ز محرمان رازست

سوزنده کسیم نیست جز شمع
کان سوخته سر گدازست

فریاد رسی که در همه وقت
بر غمزدگان در تو بازست

جانا، تو به خواب شو که مستی
افسانه عاشقان درازست

سوز دل و آب چشم خسرو
بپذیر که از سر نیازست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.