۲۳۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۴

هر که را در سر زلف صنمی دسترسی است
برود گر به سر ماه همان رشته بس است

هیچ کس نیست که او را به جهان دردی نیست
وانکه دردیش نباشد به جهان هیچ کس است

پخته شد در هوس دوست دلم بریانم
بجز این هر چه که پخت این دل بریان هوس است

گلرخا، روی تو آن را که در آمد در چشم
هر که را گل به دو چشم آیدش او هم چو خس است

عاشقان راست شب واپسی از روز حیات
زلف کز روی چو روزت قدری باز پس است

زلف تو در دلم آمد، نفسم بسته بماند
زار می گریم و چندین گر هم در نفس است

از لب خود شکری ده که ز حسرت خسرو
دست مالان و رخ آلوده به خون چون مگس است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.