۲۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۶

روزگاریست که در خاطرم آشوب و فلانست
روزگارم چو سر زلف پریشانش از آنست

در همه شهر چو افسانه بگفتند زن و مرد
قصه ما که برانیم که از خلق نهان است

همچنان در عقب روی نکو می رودم دل
گر همی خواند، وگرنه، چه کند، موی کشانست

گنه از جانب ما می کند و می شکند عهد
هر چه فرماید، گر چه نه چنانست، چنانست

حاکم است، ار بکشد، ور نکشد، یا بنوازد
چه کنم، بر سر مملوک خودش ترک روانست

ما همانیم که بودیم و ز یادت به ارادت
یار مشکل همه آنست که با ما نه همانست

می رود غافل و آنگه نکند نیز نگاهی
زان که خسرو ز پیش نعره زنان جامه درانست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.