۲۴۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۸

تا ندانی ز دلم یار برون خواهد رفت
گر چه بر من ستم از شرح فزون خواهد رفت

ترک من تاختن آورد برین جان خراب
جان که زین پیش نرفته ست، کنون خواهد رفت

مست و دیوانه وش از خانه برون می آیی
باز تا بر سر بازار چه خون خواهد رفت

مردمی کرد که می خواست بپرسم نامش
زانکه می دانم در دیده درون خواهد رفت

سیر می بینم و من مردن خود می دانم
وه که از پیش دلم شکل تو چون خواهد رفت

می کنم شکر غمت کوست مرا همره بس
جان دران روز که از سینه برون خواهد رفت

خسروا، چند غزل خوانی تا غم برود
این نه دیوی ست که از سحر و فسون خواهد رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.