۲۶۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۶

آنکه برده ست دلم زلف پریشان اینست
آنکه کشته ست مرا نرگس فتان اینست

آمد آن سرو خرامان و به خاکم بنشست
وه که با جان رود، از سرو خرامان اینست

ز آشنایی خطرم باشد و می گفت حکیم
دانم آن زود کش و دیر پشیمان اینست

گر غمی گیردت از کشتن من، عیب مگیر
چه کنم خاصیت خون مسلمان اینست

من همی گویم سوز خود و تو می خندی
آنکه بر سوخته ریزند نمک، آن، اینست

همه شب جان من است و غم خوبان تا روز
عاقبت در سر ایشان رود ار، جان اینست

تیغ عشق است، محا باش نباشد خسرو
سر تسلیم فرود آر که فرمان اینست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.