۴۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۵

نه مرا خواب به چشم و نه مرا دل در دست
چشم و دل هر دو به رخسار تو آشفته و مست

پرده بدرید، کس این راز نخواهد پوشید
غنچه بشگافت، سرش باز نخواهد پیوست

ای که از سحر دو چشم تو، پری بسته شود
آدمی نیست که چشم از تو تواند بربست

تا به گلزار جهان سرو بلندت برخاست
هر نهالی که نشاندند به بستان بنشست

بهر خون ریز مرا دست چه مالی چندین؟
خون من به که بریزی و بمالی بر دست

هر که جان در ره جانان ندهد مرده بود
مرده هم بدهد، اگر در تن او جانی هست

چشم خسرو نتوان بست که در خواب مبین
منع هندو نتوان کرد که صورت مپرست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.