هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات شاعر درباره بی‌نیازی از دنیا و درمان‌ناپذیری رنج‌هایش است. او از معشوق می‌خواهد که در مقابل چشمش ظاهر نشود، زیرا به او نیازی ندارد. شاعر از حکایت‌های پادشاهان و تاج‌وتخت بیزار است و عشق حقیقی را در وحدت می‌داند. همچنین، او از جور معشوق شکایت دارد و دلش را ویران‌شده می‌داند. در نهایت، شاعر معشوق را بی‌نظیر می‌داند و اشاره می‌کند که تنها اهل نظر می‌توانند او را درک کنند.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه در این شعر وجود دارد که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از اشارات فلسفی و عرفانی نیاز به بلوغ فکری دارد.

شمارهٔ ۲۸۸

مست ترا به هیچ میی احتیاج نیست
رنج مرا ز هیچ طبیبی علاج نیست

ای مه، مشو مقابل چشمم که با رخش
ما را به هیچ وجه به تو احتیاج نیست

با من مگو حکایت جمشید و افسرش
خاک در سرای مغان کم ز تاج نیست

با دوست غرض حاجت خود چند می کنی
او واقف است، حاجت چندین لجاج نیست

نقد دلی که سکه وحدت نیافته ست
آن قلب را به هیچ ولایت رواج نیست

تاراج گشت ملک دل از جور نیکوان
ای دل، برو که بر ده ویران خراج نیست

خسرو ندید مثل تو در کاینات هیچ
ز اهل نظر که جز صفت چشم کاج نیست
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.