۲۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۶

تا دیده در جمال تو دیدن گرفته است
خونابه ها ز چشم چکیدن گرفته است

مهر و مه است در نظرم کم ز ذره ای
تا خاک آب دیده کشیدن گرفته است

چون کرده ایم نسبت گل با جمال او
دل هم ز شوق جامه دریدن گرفته است

کی پند و اعظم بنشیند به گوش دل
گوشم که خواری تو شنیدن گرفته است

در جان هزار گونه جراحت پدید شد
لب را به قهر ما چو گزیدن گرفته است

دل را هوای شربت و آب زلال نیست
در عاشقی چو زهر چشیدن گرفته است

تا گفته ای که جانب خسرو همی روم
اشکش ز دیده پیش دویدن گرفته است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.