۲۳۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۷

بنگر که اشک دامن ما چون گرفته است
کو تیغ غمزه ای که مرا خون گرفته است

زلفش به دیده، مشت خیالش به طرف چشم
شستی فگنده خوش، لب جیحون گرفته است

ما می خوریم دم به دم از اشک، جام خون
تا بر لب آن صنم می گلگون گرفته است

در گریه یافت دیده خیالات ابرویت
دل گیر بود زلف تو، وین خون گرفته است

بهر خیال خاک قدوم تو چشم ما
بر هر مژه دو صد در مکنون گرفته است

از عشق دوست سینه خسرو شده به سوز
یعنی درون در آتش و بیرون گرفته است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.