هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و دلدادگی خود به معشوق می‌گوید. او تمام شب را به تماشای معشوق گذرانده و از فرط عشق و رشک، خواب به چشمانش راه نیافته است. معشوق اما بی‌خبر از این عشق، به خواب رفته است. شاعر از نومیدی و درد عشق می‌نالد و آرزو می‌کند که ای کاش چشمانش نیز مانند پای معشوق به خواب می‌رفتند.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عاشقانه و استفاده از صنایع ادبی پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، این شعر نیاز به آشنایی با ادبیات کلاسیک فارسی دارد.

شمارهٔ ۳۰۱

امشب که چشم من به ته پای او بخفت
جان رخ نهاده بر رخ زیبای او بخفت

شب تا به صبح دیده من بود و پای او
چشمم نخفت هیچ، ولی پای او بخفت

مردم ز دیده در طلبش رفت و آن نگار
از راه دیگر آمد و بر جای او بخفت

با هر مژه عتاب دگر داشتم، و لیک
سر مست بود، نرگس رعنای او بخفت

از رشک تا به صبح نخفتم که جعد او
پیچیده در میانش و بالای او بخفت

آن جعد تیره پشت به من کرد و رو بتافت
کاندر رهش ز بهر چه مولای او بخفت؟

نومید باد دیده خسرو ز روی او
گر چشم من شبی به تمنای او بخفت
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.