۲۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۵

آن ترک نازنین که جهانی شکار اوست
دلها اسیر سلسله مشکبار اوست

اندیشه نیست گر طلب جان کند زمن
اندیشه من از دل نااستوار اوست

بادا بقای زلف و رخ و قامت و لبش
یک جان من که سوخته هر چهار اوست

آن ناخدای ترس، همه روز مست ناز
دیوانه چو من همه شب در خمار اوست

گر دل برد ز دست ببر گو که حق اوست
ور جان کند شکار بکن گو که کار اوست

دل شد ز دست و سوز دلم ماند، هم خوشم
کاین داغ در درونه من یادگار اوست

خونم که آب می کنی، ای دیده، رنج نیست
لیکن میا ز دیده که آنجا گذار اوست

ما را ز آرزوی لبت جان به لب رسید
ای بخت، آنکه همچو تویی در کنار اوست

خسرو، گرت خیال پرستش امان دهد
زنهارش استوار نداری که یار اوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.