۲۴۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۰

باز آن حریف بر سر سودای دیگرست
هر ساعتی به خون منش رای دیگرست

دل برده رخ به پرده نهان می کند ز من
این وجه جز به مرده تقاضای دیگرست

راضی نمی شود به دل و دیده هجر او
این دزد در تفحص کالای دیگرست

پندم مده که نشونم، ای نیکخواه، ازآنک
من با توام، ولی دل و جان جای دیگرست

خارادل است یار، دلی کاندهش کشد
آن را تو دل مگوی که خارای دیگرست

دیوانه گشت خلق که از سحر چشم او
هر دم به شهر فتنه و غوغای دیگرست

از بهر آنکه دست نماید به جاودان
هر ساعدیش را ید بیضای دیگرست

به گر به بوسه ای بخرد زرد روییم
کیش زعفران نه در خور حلوای دیگرست

خسرو به یک نظاره رویش ز دست شد
وین دیده را هنوز تمنای دیگرست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.