هوش مصنوعی: این متن شعری است که درد و رنج عاشقانه، ناامیدی و دوری از معشوق را بیان می‌کند. شاعر از فغان و داستان خود در شهر می‌گوید، از بیدلی و نرسیدن به معشوق شکایت دارد، و با وجود درد هجران، هنوز امیدوار است. او از سوختن مانند شمع و رنج درونی می‌گوید و در نهایت، با وجود تمام سختی‌ها، عشق را گنجی ارزشمند می‌داند.
رده سنی: 16+ این شعر حاوی مضامین عمیق عاشقانه و احساساتی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند درد هجران و ناامیدی نیاز به سطحی از بلوغ عاطفی دارد تا به درستی درک شود.

شمارهٔ ۳۲۰

ز بس که گوش جهانی پر از فغان من است
به شهر بر سر هر کوی داستان من است

ز بیدلی، اگرم جان رود، عجب نبود
چو دل نمی دهدم آنکه دلستان من است

دعای عمر کنندم، ولی قبول مباد
مرا چو زنده نمی خواهد آنکه جان من است

ز زخم چابک هجران دمی رسم به عدم
اگر نه پنجه امید در عنان من است

چو شمع سوختم، ار نام گفتمش همه شب
مرا زبانه آتش همین زبان من است

میان جان و تنم دوری افتد و ترسم
ز دوریی که میان تو و میان من است

تو در میان من از جان خسته تنگ میا
که یک دو روز درین خانه میهمان من است

مبین گدایی من بر درت که در همت
توانگرم که غمت گنج شایگان من است

درون من همه شب چون چراغ می سوزد
مگر فتیله آن مغز استخوان من است

تو زان من نشوی، گر چه بخت آنم نیست
همین بس ست که گویی که خسرو آن من است
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.