هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از درد جدایی و عشق نافرجام مینالد و از معشوق میخواهد که او را رها نکند. او بیان میکند که دلش در گرو معشوق است و حتی اگر سر از تنش جدا کنند، باز هم دلش از جدایی نمیرهد. شاعر از غم و اندوه خود میگوید و از معشوق میخواهد که به او توجه کند. او همچنین به زیبایی و دلربایی معشوق اشاره میکند و میگوید که دلش به سوی او کشیده شده است.
رده سنی:
16+
این متن دارای مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند جدایی، غم، و عشق نافرجام ممکن است برای سنین پایین سنگین باشد.
شمارهٔ ۳۳۲
بیا بیا که مرا طاقت جدایی نیست
رها مکن که دلم را ز غم رهایی نیست
دلم ببردی و گر سر جدا کنی ز تنم
به جان تو که دلم را سر جدایی نیست
بریز جرعه که هنگامه غمت گرم است
بگیر باده که هنگام پارسایی نیست
اگر ربوده به زلف تو شد دلم چه عجب
چو کار زلف تو، الا که دلربایی نیست
بر آب دیده روانی تو همی خواهم
اگر چه آب مرا بر درت روایی نیست
مرا بپرسی کاخر مرا ز تو غم نیست
اگر نیایی هست و اگر بیایی نیست
به بنده خسرو بوسی بده مکن حکمت
که بنده نیز حکیم است، اگر سنایی نیست
رها مکن که دلم را ز غم رهایی نیست
دلم ببردی و گر سر جدا کنی ز تنم
به جان تو که دلم را سر جدایی نیست
بریز جرعه که هنگامه غمت گرم است
بگیر باده که هنگام پارسایی نیست
اگر ربوده به زلف تو شد دلم چه عجب
چو کار زلف تو، الا که دلربایی نیست
بر آب دیده روانی تو همی خواهم
اگر چه آب مرا بر درت روایی نیست
مرا بپرسی کاخر مرا ز تو غم نیست
اگر نیایی هست و اگر بیایی نیست
به بنده خسرو بوسی بده مکن حکمت
که بنده نیز حکیم است، اگر سنایی نیست
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.