هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد فراق و عشق نافرجام می‌گوید و از بی‌قراری و بی‌خوابی خود سخن می‌راند. او امیدش را به دیدار معشوق بسته و از جور و ستم چشم‌های او شکایت می‌کند. شاعر با استفاده از استعاره‌ها و تشبیه‌های زیبا، حالات عاشقانه و دردناک خود را توصیف می‌کند.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عاشقانه و استفاده از استعاره‌های پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مضامین مانند درد فراق و اندوه نیاز به بلوغ عاطفی دارد.

شمارهٔ ۳۴۱

بیا که بی تو دل خسته غرق خوناب ست
مرا نه طاقت صبر و نه زهره خواب ست

شب امید مرا روز روشنایی نیست
جز از رخ تو که در تیره شب چو مهتاب ست

یکی ببین که دل من چگونه می سوزد
درون زلف تو گویی که کرم شب تاب ست

دو چشم تو که همی کعبتین غلطان است
مقامرست، ولی معتکف به محراب ست

ز جور چشم تو تن در دهم به بیماری
چو نقد عافیت اندر زمانه نایاب ست

رخ چو آب حیات تو آب بنده بریخت
هنوز دوستی بنده هم بر آن آب ست

گر آب دیده کنم، طعنه های سخت مزن
که همچو خشت زدن در میانه آب ست

حکایت من و تو پوست باز کرد ز من
مگر شنو مثل گوسفند و قصاب ست

تو قلب می زنی و بد نگویدت خسرو
چو نیست آن ز تو، این از سپهر قلاب ست
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.