۲۴۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۵۴

موی را نیست این میان که تراست
پسته را نیست این دهان که تراست

قامت راست سرو را ماند
سرو باشد چنین روان که تراست؟

جان ببردی و خوش هنوز نه ای
دست بر دل نه این زمان که تراست

تا چها بر تو کردمی من، اگر
حسن بودی مرا چنان که تراست

بر رخ زرد من بخند و بگو
خنده انگیز زعفران که تراست

گوییا بیشتر برای زر است
این سخن بر سر زبان که تر است

کشته گشتم ز ابروی تو، مکش
بر دل خسرو، این کمان که تراست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۵۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.