۲۲۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۶۹

هر که روی تو دید جان دانست
لب شیرینت، را همان دانست

حسن تو عالمی بخواهد سوخت
هم در آغاز می توان دانست

نرخ کردی به بوسه ای جانی
بنده بخرید و رایگان دانست

ذقنت چه نمود و دل به خیال
بوسه ای زد، مگر دهان دانست

دل ز هجر تو بس که تنگ آمد
مرگ را عمر جاودان دانست

دی به کویت تن ضعیف مرا
زاغ بربود و استخوان دانست

غمزه تو زبان کشید ز من
که مرا نیک بی زبانی دانست

کرد بر من دلت به نادانی
هر چه از جور بیکران دانست

پیش ازین غم نبود خسرو را
غم که دانست این زمان دانست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.