۲۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۷۱

سر زلف تو تا بجنبیده ست
بوی مشک ختا بجنبیده ست

بوی خون آمد از صبا ماناک
عاشقی را هوا بجنبیده ست

تا بجنبید زلف او از باد
ناف آهو ز جا بجنبیده ست

ما و دیوانگی دگر کان زلف
باز بر جان ما بجنبیده ست

جوش دلها به گرد او گویی
قلب صد یاد را بجنبیده ست

گر جگر گوشه نیست چشم مرا
خون چشمم چرا بجنبیده ست

می رود ذکر رفتنش بسیار
باز جای بلا بجنبیده ست

دی شنیدم ز آه سرد منش
دل چون آسیا بجنبیده ست

یاد خسرو نمی کند، یا رب
کاین سخن از کجا بجنبیده ست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.