۲۴۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۷۴

گلستان نسیم سحر یافته ست
صبا غنچه را خفته دریافته ست

چنان خواب دیده ست نرگس به خواب
که گویی که او جام زر یافته ست

خبر نیست مر بلبل مست را
که از مستیش گل خبر یافته ست

نسیم چون مشک در خاک ریخت
مگر بوی آن خوش پسر یافته ست

خیال قدت سر و گم کرده بود
ولی ناگهان نیشکر یافته ست

چه گویم که سنگین دلش هیچ وقت
ز سوز دل من اثر یافته ست

به پای خیالت فرو ریخت چشم
دری کان به خون جگر یافته ست

بسا شب که بیدار خسرو نشست
که شام غمش را سحر یافته ست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.