۲۰۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸۰

صد بلا افتاد و صد فتنه بخاست
عاشق بیچاره را عبرت کجاست

دی دل دیوانه ما گم شده ست
بر درش آن خون که بینی آشناست

زلف پستش کارفرمای اجل
چشم مستش چاشنی گیر بلاست

کافرا، محراب ابرو کج مکن
که به زاری چشم خلقی در دعاست

نرخ جانها سخت ارزان شد، بلی
عهد تست و روز بازار جفاست

با چنان بادی که خوبان داشتند
پیش تو از هیچ کس گردی نخاست

بیدلان را طعن رسوایی مزن
هیچ کس دانی که خود را بد نخواست

عاشق و رندست از تشویق تو
هر کجا گوشه نشین و پارساست

هر زمان گویی که حال دل بگوی
آن کسی را گوی، کو را دل بجاست

گفتی اندر سینه تنگ تو چیست؟
داغهای دوستان بی وفاست

خسروا، مشغول یاران شو به زود
کز برای شب همه غم پیش ماست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.