۲۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۷۹

خم تهی گشت و هنوزم جان ز می سیراب نیست
خون تو هست آخر، ای دل، گر شراب ناب نیست

ناله زنجیر مجنون ارغنون عاشقانست
ذوق آن اندازه گوش اولواالالباب نیست

عشق خصم من بس ست، ای چرخ، تو زحمت مکش
هر کجا جلاد باشد حاجت قصاب نیست

پادشا گو خون بریز و شحنه گو گردن بزن
بهر جانی ترک جانان مذهب احباب نیست

هان و هان، ای عاقل، از غم خواری ما در گذر
کاندرین ره بهتر از دیوانگی اسباب نیست

گر جمال دوست نبود، با خیالش هم خوشم
خانه درویش را شمعی به از مهتاب نیست

کافرا، مردم شکارا، یک زمان آهسته تر
کاهوی بیچاره را با تیر ترکان تاب نیست

دل کز آن من نشد چندین چه گردد گرد تو
آخر اندر ترکشت یک ناوک پرتاب نیست

گفتی اندر خواب گه گه روی خود بنمایمت
این سخن بیگانه را گو، کآشنا را خواب نیست

تشنه خواهی مردن، ای دل، زان زنخدان باز گرد
کان چه او گر بکاوی خون برآید آب نیست

خسروا، زنار بند اول پس آن گه سجده کن
پیش آن ابرو که بتخانه ست آن، محراب نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.