۲۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰۸

به غیر جام دمادم مجوی همدم هیچ
به جز صراحی و مطرب مخواه تو هم هیچ

بیار و باده نوشین روان بنوش که هست
به جنب جام می لعل ملکت جم هیچ

مجوی هیچ که دنیا طفیل همت اوست
که پیش همت او هست ملک عالم هیچ

غم است حاصلم از عمر و من بدین شادم
که گر چه هست غمم، نیست از غمم غم هیچ

غمم به خاک فرو زد و نیست غمخوارم
دمم به کام فرو رفت و نیست همدم هیچ

دلم ز عشق تو شد ذره ای و آن هم خون
تنم ز مهر تو شد سایه ای و آن هم هیچ

تنم چو موی پر از تاب و پیچ و در وی خم
ولی میان تو یک مو و اندر آن خم هیچ

از آن دوای دل خسته در جهان تنگ است
که نیستش به جز از پسته تو مرهم هیچ

دم از جهان چه زنی، همدمی طلب، خسرو
به حکم آنکه جهان یکدم است و آن هم هیچ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.