هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه از درد فراق و عشق نافرجام سخن می‌گوید. شاعر از جدایی معشوق و رنج‌های عشق می‌نالد، از بازی‌های معشوق و دل‌بستن‌های بی‌پاسخ شکایت دارد و از نگاه نکردن معشوق به سوی خود گلایه می‌کند. همچنین، اشاراتی به رقیب و رفتارهای معشوق با دیگران دارد. در نهایت، شاعر از بی‌قراری و بی‌تابی خود در فراق یار می‌گوید.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مضامین عاشقانه‌ای است که ممکن است برای مخاطبان کم‌سن‌وسال قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند فراق، رنج عشق و بازی‌های احساسی نیاز به بلوغ عاطفی دارد.

شمارهٔ ۴۱۰

ز من در هجر او هر دم فغان زار می آید
خوش آن چشمی که آن هر دم بران رخسار می آید

به بازی سوی من آمد، به شوخی دل ز من بستد
بدو گفتم، چه خواهی کرد؟ گفتا، کار می آید

چو رفتم بر درش بسیار، دربان گفت کاین مسکین
گرفتار است گویی، کاین طرف بسیار می آید

گر از نادیدنش روزی بمیرم، نیست دشواری
ولی رویش نخواهم دید، آن دشوار می آید

نشستی در دل و گویی که دل در من نهان کردی
نمی دانی که آخر بر دلم این بار می آید

سحرگاهان شنید افغان من همسایه، گفت این سو
که خواهد بود یارب، کاین فغان زار می آید

کجایی، ای که طعن بیدلان کردی کنون دل را
نگهدار، ار توانی، کاینک آن عیار می آید

رقیبا، یک عنایت کن، خرامیدن مده او را
که بر من هر چه می آید ازان رفتار می آید

صفای ساعدش دیدی، کف دستش نگر اکنون
که گل چیده ست و بر کف کرده از گلزار می آید

مرا می گفت دی هر کس چو رفتم از درت بیخود
که این صوفی مگر از خانه خمار می آید؟

مگو باری که در بندم تو بیزاری شدی خسرو
کسی آسان ز جان خویشتن بیزار می آید
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.