۲۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱۲

ندانم تا چه باد است این که از گلزار می آید
کزو بوی خوش گیسوی آن دلدار می آید

بیا ساقی و پیش از مردنم می ده، که جان از تن
به استقبال خواهد شد که بوی یار می آید

مگر بیدار شد بختم که آن رویی که در خوابم
نبود امید، پیش دیده بیدار می آید

زباده خونبهای خویش می نوشم که باز از وی
مرا در سینه غمهای کهن در کار می آید

بلا گر بر سرم بسیار آید، زان نمی ترسم
بلا این است کاو اندر دلم بسیار می آید

چو تو با دیگرانی، مردن آسان شد مرا، زیرا
به جان دیگرانم زیستن دشوار می آید

به یاد پایت از مژگان همی روبد رهت خسرو
ندارد آگهی، ار دیده خود بر خار می آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.