۲۳۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷۰

دلم برون شد از غمت، غمت ز دل برون نشد
زبون شدم که بود کو ز دست غم زبون نشد

به جلوه گاه نیکوان که هست جلوه بلا
کسی درون پرده شد که از بلا برون نشد

ز آب چشم عاشقان کجا ز دیده تر کند
ز شوخی شکرلبان دل کسی که خون نشد

چه ناله ها که کرد دل که یار از آن خود کند
رخ نکویی مرا چه حیلت است چون نشد؟

چو مردنی شدم ز غم، چه جویم از کسی دعا؟
که از دعای مردمان حیات کس فزون نشد

ندانم این که چون زیم، حیات دل چسان بود؟
ز جادویی که خسرو از دلت به صد فسون نشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.