۲۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۹۹

دل رفت به سوی تو، همان سوی که شد ماند
جان کرد به ره حمله و آن نیز برون ماند

از کوی تو باز آمد و بر آتش دل سوخت
هر نامه صبری که ازین پیش دلم خواند

اندر دلم این بود که بگذشت همه عمر
وین دیده نثاری به ته پای تو افشاند

آب از جگرم خورد و برم نیز جگر داد
بالات نهالی که در آب و گل ما شاند

پرسند عزیزان و نخوانم بر خود، ازانک
کس بر جگر سوخته مهمان نتوان ماند

آن یار به دل در شد و تن خدمت او کرد
بستند در دل، خرد و هوش برون ماند

کردیم بحل نرگس بازنده او را
خسرو همه هستی که به یک داد لبش خواند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۹۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.