۲۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۱۰

روزی اگر آن ماه به مهمان من آید
دوران فلک در ته فرمان من آید

دیوانه دلی داشتم، آواره شد از من
کی باز درین سینه ویران من آید

هر صبحدم از گریه شود خون دلم آب
کز باد نسیم گل خندان من آید

من دانم و من، چاشنی درد تو، جانا
حاشا که طبیب از پی درمان من آید

جانم تو ستان، باز تنم خاک ستاند
آن دم که اجل در طلب جان من آید

در کوی تو نایم که پریشان شودت دل
گر چشم تو بر حال پریشان من آید

دانی که چها می گذرد بر دل خسرو
در گوش تو گر ناله و افغان من آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۰۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.