۲۹۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۱۴

دل بسته بالای یکی تنگ قبا شد
باز این ز برای دل تنگم چه بلا شد؟

دل خون شد و اندر سر آن غمزه شود نیز
جانی که به صد حیله از ان طره جدا شد

یاران موافق همه فارغ ز غم و درد
هر جا که غمی بود نصیب دل ما شد

دی کرد سلامی سوی من آن نه چنان بود
دردی که چنین کش به ره افتاد دو تا شد

نی روز قرار و نه شبم، هیچ ندانم
کان صبر که وقتی به دلم بود، کجا شد؟

پامال شد آن دل که زما برد به رفتار
خود بین که چنین چند دلش در ته پا شد

می رفت سوار او و به نظاره ز هر سوی
شد جامه قبا، جامه جان نیز قبا باشد

بر باد هوا داد بسی چون دل خسرو
هر ذره که از گرد ره او به هوا شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۱۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.