۲۴۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۱۶

آباد نشد دل که خراب پسران شد
حسن پسران آفت صاحب نظران شد

بس دانه دلها که ز تن برد به تاراج
آن مور که بر گرد لب ساده دلان شد

افسرده جمال خط خوبان چه شناسد؟
کین سرمه نه شایسته ناقص بصران شد

دلهای عزیزان شمر آن جمله نگینها
کاندر کمر آرایش زرین کمران شد

آن خواجه که می گفت که دارم خبر از عقل
در عشق در آمد، یکی از بی خبران شد

جز حسرت و مردن نبود چاره عشاق
فریاد و فغان عربده حیله گران شد

ای صبر، دلم ده قدری، بو که توان زیست
کان دل که مرا بود از آن دگران شد

بس عاقل شمع خرد افروخته روشن
کز کرده دل سوخته خوش پسران شد

خسرو ز رخ خوب و ز می توبه نمی کرد
ناگاه بدید آن رخ زیبا، نگران شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.