۲۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۲۳

دل نیست که در وی غم دلدار نگنجد
سندان بود آن دل که در او یار نگنجد

در دل چو بود عشق، نگنجد خرد و عقل
در مجلس خاص ملک اغیار نگنجد

آن را سخن عشق رسد کو به دل از دوست
صد تیر بلا گنجد و آزار نگنجد

جانا، به دل تنگ من اندوه تو بسیار
در گنجد و صبر اندک و بسیار نگنجد

گفتی که غم دیده و دل خور، مگری زار
خویشی دل و دیده درین کار نگنجد

گر حسن فروشی به دگر جلوه برون آی
تا در همه بازار خریدار نگنجد

خواهیم که نقلی ز دهان تو بخواهیم
بیهوده چه گوییم، چو گفتار نگنجد

دیوار و درت در دل من خانه گرفتند
هر چند که در دل در و دیوار نگنجد

کوشد که رهد خسرو بیدل ز غمت، لیک
با حکم قضا حیله و هنجار نگنجد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۲۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.