۲۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۶۶

مهی چون او به دست من نیفتد
وگر افتد، چنین روشن نیفتد

نمی دانم چه سر دارد، که تیغش
مرا خود هرگز از گردن نیفتد

ز بخت خود پریشانم که یک شب
سر زلفش به دست من نیفتد

نبیند کس دگر گل را شکفته
اگر بوی تو در گلشن نیفتد

تو ناوک می زنی از غمزه و من
برو لرزان که بر دشمن نیفتد

مرو دامن کشان تا گرد غیری
ز خاک ره بر آن دشمن نیفتد

چو خسرو از توام، ای چشم روشن
نظر بر هیچ سیمین تن نیفتد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۶۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.