۲۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۴۱

خوبرویان چون به سلطانی علم بالا کشند
شیر مردان را به زیر تیغ جانفرسا کشند

جان کنان شب زنده دارند اهل عشق و در سخن
صبح وار از آفتاب خود دمی بالا کشند

پیر عاشق پیشه ام، به کاین مصلای مرا
خدمتی را زیر پای شاهد رعنا کشند

بسکه از رفتار خوش پای تو در جانم نشست
رخنه گردد جانم، ار خار ترا از پا کشند

از کرشمه لام الف کن زلف را بالای خویش
تا از آن بر نام هر مهروی نام لاکشند

وصل من این بس که خون من بریزند و ز خون
نقش من با نقش آن صورتگران یکجا کشند

با وجود خویشتن ما را دویی باشد، لیک
باک نبود گر کسان اره به فرق ما کشند

خسته حال خسرو از شیرینی عیش و نشاط
برکشیدی راست همچون هسته کز خرما کشند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.