۲۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۵۱

ژاله از نرگس فرو بارید و گل را آب داد
وز تگرگ روح پرور مالش عناب داد

چشم مست او که مژگان را به قتلم تیز کرد
خنجر زهراب داده در کف قصاب داد

هر خدنگ غمزه ای را کاو به شست ناز بست
آن خدنگ اول نشان بر سینه احباب داد

باز آن ابرو کمان غمزه زن قصد که کرد
چشم او باری ز مژگان ناوک پرتاب داد

وین کجا ماند ز چشم و ابرویش زنیسان که او
ترک مست کافری را راه در محراب داد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.