۲۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۵۷

غمزه هایی کرد چشمش با دل این نامراد
باز از دال دو زلفم آن الف قد داد یاد

گفته بودم عمرهای اعتمادم با تو بود
این زمان دانستم، ای جان، نیست بر عمر اعتماد

حرف میم آمد دهانت، هست الف انگشت تو
جز تو کس بر ما چرا انگشت نتواند نهاد؟

با نسیم صبح دادم دل که بر در پیش او
داد بلبل در هوای گلبنی دل را به یاد

از رخت جان پروری آموخت لعلت، آفرین
شد درین فن عاقبت شاگرد بهتر ز اوستاد

جان خسرو هست چشم و غمزه عاشق کشش
عشق جان بازیست، یاران و عزیزان، خیر باد!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.