۶۲۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۷۲

هر شبم جان بر لب آید، ناله زار آورد
تا کدامین باد بویی زان جفا کار آورد

رفت آن شوخ و دل خون گشته را با خود ببرد
عاقبت روزی همان خونش گرفتار آورد

دوستان، من کی هوس دارم به نالیدن، ولی
درد چون در سینه باشد، ناله زار آورد

آرزومندان به آب دیده معذورند، از آنک
فرقت روی عزیزان گریه بسیار آورد

بو که بزیم باد را گویید تا بهر خورش
پاره ای خاک از برای جان افگار آورد

صد گله دارم، ولی آن رو چو آید در نظر
کیست کان ساعت زبانم را به گفتار آورد؟

غمزه خونریز تو مر زاهد صد ساله را
موی پیشانی گرفته سوی خمار آورد

شب ز می توبه کنم از بیم ناز شاهدان
بامدادم روی ساقی باز در کار آورد

زین دل خودکام کار من به رسوایی کشید
خسروا، فرمان دل بردن همین بار آورد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۷۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.