۲۴۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۸۵

گر نمی بینم دمی در روی او غم می کشد
ور کسی پهلوی او می بینم آن هم می کشد

من به عشق یک نظر می میرم واو با کسان
چون زید مسکین گرفتاری کش این غم می کشد

من ز محرم حیله می پرسم کز این غم چون زیم
وین خود از کشتن بتر کز طعنه محرم می کشد

می کشد از چشم و خوشتر آنکه می گوید که خلق
خود همی میرند، کس را چشم پرنم می کشد؟

ای دل خسته، چه جویی، مرهم از شیرین لبی؟
کو به شوخی دردمندان را به مرهم می کشد

چند پوشم گریه را تا کس نداند راز من؟
بیشتر هر جا مرا این چشم پرنم می کشد

زلف را زین گونه، جانا، هم مده رشته دراز
کو هزاران بسته را در زیر هر خم می کشد

از کرشمه خلق را تا می توانی می کشی
ور کسی از تو رها شد زلف در هم می کشد

خسروا، کی غم خورد، گر تو بمیری در غمش
آنکه صد همچون تو عاشق را به یک دم می کشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۸۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.