هوش مصنوعی: این شعر از عشق ناکام و ناامیدی از رسیدن به معشوق سخن می‌گوید. شاعر از روزهایی می‌گوید که اثری از وفا و توجه معشوق نبوده و تمام تلاش‌هایش بی‌نتیجه مانده است. او از نرسیدن به آرزوها، بیماری و تنهایی خود می‌نالد و در نهایت، با وجود عشق شدید، خود را ناچیز و بی‌ارزش در برابر معشوق می‌داند.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مضامین عمیق عاشقانه و ناامیدی است که درک آن برای سنین پایین‌تر دشوار بوده و ممکن است برای آن‌ها مناسب نباشد.

شمارهٔ ۷۰۲

روزها شد که ز تو بوی وفایی نرسید
وز سر کوی توام باد صبایی نرسید

چاک شد پیرهن عمر به صد نومیدی
دست امید به دامان قبایی نرسید

در بیابان طلب بخت پریشان کردم
گرد آمد همه عمر و به جایی نرسید

چشم گستاخ به نظاره روی تو بماند
لب محروم به بوسیدن پایی نرسید

اندر آن روز که بالای توام بر جان زد
وه که بر سینه چرا تیر بلایی نرسید

تن بیمار مرا خاک درت خوش بادا
که به پرهیز بمرد و به دوایی نرسید

همه عالم ز جمال تو نصیبی بگرفت
چه توان کرد، اگر بخش گدایی نرسید

ما که باشیم که ناخوانده به کویت آییم؟
مگسان را گهی از کاسه صلایی نرسید

تازه بادات گلستان جمالت هر روز
گر چه با خسرو ازان برگ گیایی نرسید
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۰۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.